هیچ به تابلوهای راهنمایی رانندگی توجه کردی؟
دنده سنگین حرکت کنید
جاده لغزنده است
کمربندها را ببندید
خطر ریزش کوه
از سمت راست حرکت کنید
و هرتابلوبا یه رنگ و ویژگی خاص برا اونایی که سواد هم ندارن مفهومه
مگه چه خبره ؟ چه کسی این تابلوها رو نصب میکنه؟
اون کسی که ما براش مهم هستیم، دوست داره از قشنگیای جاده لذت ببریم و با دل
خوش به مقصدمون برسیم این تابلوها رو نصب میکنه تا به مقصد برسیم .
غروب آفتاب دلرباست !
بلندی کوهها چشم هر بیننده رو تاقله میکشونه!
اماراننده باید کاملا حواسش جمع کارش باشه، باید چشمش رو به این زیبایها ببنده وبه هدف فکر کنه
چرا باید چشم از تمام زیبائیهای جاده بست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همه ی اینا رو گفتم که اینو بگم :د رمسیر زندگی هم تابلوهای زیادی نصب شده اگه
خوب دقت کنی تابلوی ایمان، تابلوی صداقت، تابلوی درستکاری، استقامت،صبر،
انسانیت و خیلی تابلوهای دیگه رومیبینی .
اگه بتونی این تابلوها رو با چشم باز ببینی وبه اونا عمل کنی بدون شک به هدفت میرسی .
اما اینو بدون که هر چه هدفت بزرگتر باشه اطاعت بیشتری باید داشته باشی.
بین راه سختی زیاد داری بیماری، تنگدستی، فقر،زلزله ، سیل، رنج گرسنگی رمضان و
خیلی چیزای دیگه اگه ترس به دلت نفوذ کنه، اگه تردید داشته باشی، اگه از چیزایی
که سر راهت اتفاق میافته وحشت کنی هرگز نمی تونی ماشین زندگیت رو تو جاده ی
اصلی بندازی. به خاکی میزنی.
حالا بعد اون همه احتیاط به هدفت رسیدی خوشحالی ، افتخار میکنی مثل همون راننده
که جاده های پر پیچ و خم رو طی میکنه و اخر راه میگه مسافرها پیاده بشن چای، غذا
تو راهت رو خوب اومدی اما اینو تو میدونی باید اعمالت رو با راهی که اومدی بسنجی
کار کیه؟
کاراون کسیه که تو جاده زندگی هدایتت کرده بهت میگه ظرفت روبده چه ظرفی باخودت اوردی؟
اگه یکی از اون تابلوهای بین راه رو ندیده باشی یا خیلی زیرکانه از جلوش رد شدی و
اونو گذاشتی به حساب زرنگی خودت ، بدون که ظرفت یه چیزی کم داره و مظروف
نابی بهت نمی دن تا از اون لذت ببری.
حالاکه خدا ما رو دعوت کرده تا یک ماه مهمونش باشیم فرصت خوبیه تا ظرفی که
میخواهیم برداریم انتخاب کنیم شب قدر اون ظرف رو ما میخوان
رمضان جاده ایست که مقصدش شب قدر است و اعضاء بدن تو مسافرهای ماشینروحت هستند که باید آنها را به مقصد اصلی برسانی.
حواست باشد جام برنداری که به اندازه ی همان یک جام کوچک به تو میدهند.
مهدی جان امروز چیزی شنیدم که تمام وجودم راغرق در حسرت کرد
مهدی جان ، تو به هر لباسی و به هر شکلی می آیی و خود را به کسانی که از دل دوست دارند تو را ببینند نشان میدهی.
مهدی جان ، شنیدم گل مهرتو در دلهایی میشکفد که شکسته باشند .
به من بگو بدانم هنوزشکستگی دلم به جایی نرسیده که جوانه ای هرچند کوچک از نگاه مهربانت در آن بشکفد؟
مهدی جان یادت هست طوافی که به نام تو دور خانه خدا کردم ؟
و احرامی که به یادتو برتنم پوشیدم؟
فهمیدم تو با منی و راه را برایم باز میکنی که حتی یک نفر هم به من برخورد نکند
امامهدی جان یعنی ارزش اینکه یه لحظه تو را ببینم را نداشتم ؟
چگونه دل را ارام کنم زیرا که تو بودی اما من ندیدمت .
این شبها چقدر با تو نجوا کنم و تا به کی باید آسمان شب صدای دردمند مرا تحمل کند ؟
تا به کی چشمه جوشان اشکم به یادت جاری باشد؟
مهدی جان تو را چه میشود اگر گوشه ی چشمی مرا مهمان نگاه نافذت کنی؟
مهدی جان ذکر لبم شده نام تو:
یا مهدی ادرکنی، یا مهدی ادرکنی ، یا مهدی ادرکنی
روزی مرا دریاب مولایم
روزی مرا دریاب درحالی که ببینمت و بشناسمت.
یک سال دنیای صفا را تا اوج مروه هروله کردم اما جز سراب وجودم چیزی ندیدم.
اکنون اسماعیل دلم پای کوبان این زمین را تا عمق دریای رحمتت شکافته؛
خدایا زمزم رمضان رابر من جاری ساز تا سیراب شوم.
از مشعر دریایت سنگ استغفار می چینم و بر قامت شیطان وجودم میکوبم .
از جمرات وجودم به ذبح اسماعیل تنم میرسم و همچون اسیری در بند در ساحل منی آن را قربانی میکنم.
در کنج دیوار منای دنیا، منتظر مینشینم و با آبروی اشک در خانه ات را می کوبم تا پژواک صدایت را بشنوم که اجابتم میکنی.
در این دریای ظلمانی جسم، چشمانم به دنبال نورتوست، و رمضان فانوس دریایی توست که من راه گم کرده را تا ساحل دریای رحمتت میرساند.
روحم چون ماهی بیرون از آب که دارد نفسهای آخرش را میزند به این دریا محتاج است،خدایا سیرابم کن.
ریشه ی وجودم همچون درختی خشک و صاعقه زده محتاج یک قطره از این دریاست، خدایا سیرابم کن.
خدایا زبانم را به شکر تو متبرک میسازم که راه را یه من نمایاندی تا از گرداب گناه به دریای کرامتت رهسپار شوم ویک بار دیگرخود رادر دریای پر برکت رمضان تطهیر کنم ومهمان سفره ی پر برکتت باشم.
خدایا رمضان آهنگ دلنوازودلنشین توست که با ملودی زیبای صوت قرآن نواخته میشود.
خدایا کمکم کن این ملودی زیبارا ازبرشوم تا درمدرسه ی قیامت در برابرچشمان ریزبین کاتبانت به خوبی بنوازم.
رمضان همان مدرسه ای است که در آن میتوانم فارغ التحصیل پاکی ها و خوبیها شوم.
معلمم تو، ناظمم فرشتگانت، کتابم قرآنت و مشقم توبه است.
خدایا کمکم کن تا درکنکور رمضان به سوالات سخت نکیر و منکرت جواب دهم تا بتوانم رهسپاردانشگاه رحمتت شوم.
من بی مایه کجا و ، سخن از عشق کجا
مهر بی حد تو گستاخ بدین کارم کرد
من که بودم همه جا ذره ی دور از نظری
مهر صاحب نظران، نقطه ی پرگارم کرد
بسکه دل تشنه دیدار حرمخانه ی توست
حسرت کوی شفا بخش تو بیمارم کرد
یکی از دوستان خواسته در مورد این مکان برایش مطلب و عکس بفرستم این پست اختصاصی را به همین علت گذاشتم تا وب من هم با این نام متبرک بشود.
شوشتریکی از شهرهای قدیمی خوزستان است که دردل خود گنبدها وگلدسته های زیادی دارد .
در ضلع شرقی شهریکی از این گلدسته ها به نام علمدار کربلا مزین است. که مورد احترام مردم شهر میباشد.
این بقعه بافت دوره صفویه رادارد.ازساختمان وشواهد این چنین استنباط میشودکه زمانی محل دعای درویشان بوده وطبق گفته بزرگان شوشترشخصی حضرت عباس (ع) را در این مکان درخواب میبیند و از ان زمان به بعد این مکان به نام( مقام عباس) مشهور میشود.
روز هشتم محرم عزاداران،عاشقان و دلسوختگان این سلطان به صورت دسته های زنجیر زن و سینه زن به طرف این مکان مقدس روانه میشوند گویی که اینجا کربلایی دیگر است .
روزهای سه شنبه اینجا پذیرای زیارت کننده گان این حضرت است که به عشق سقای کربلادر بین الحرمین دل گرد حرمش طواف عشق میخورند. و حاجات خود را میطلبند.
اینجا کربلای من است. و کربلای هزاران عاشق جانسوخته و دلباخته
هر وقت صدایش میکنم پژواک صدایش را می شنوم که اجابتم میکند.
من در همین محله و در کنار همین گلدسته بزرگ شده ام و دوران کودکی خویش را بر شانه های احساس همین سلطان گذرانده ام . به این مکان عشق میورزم و این افتخار من را بس که بر روی سنگ مزار اجدادم حک شده (خادم ابا الفضل). و این خادمی ما را از هزاران پادشاهی بی نیاز کرده است.
بهترین، ناب تراین جسم جهان الماس است
هر کجا عطر ولاهست سخن از یاس است
یاس و الماس نوشتند به دبیاچه عشق
بخداپاکتروخوبترازهردوی ماعباس است
قانون تو تنهایی من است.
و تنهایی من قانون عشق..............
و عشق ارمغان دلدادگیست...............
و این سرنوشت سادگیست............
چه قانون عجیبی !!!
چه ارمغان نجیبی !!!
و چه سرنوشت تلخی و غریبی
که هر بار ستاره های زندگی ات را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره ی امید کنی
و خود در تنهایی و سکوت باچشمهای خیس از غرور پیوند ستارها رابه نظاره بنشینی .
و خموش و بی صدا به شادی ستارهای ا زتوگشته جدا دل خوش کنی .
و باز هم تو بمانی وتنهایی و دوری
و باز هم تو بمانی ویک عمر صبوری