امروز یه روز عجیب بود نمی دونم چرا بدون هیچ بهونه ای دلم میخواست زار بزنم و گریه کنم
دلم براخیلی چیزا تنگ شده بی قراری امروزم از یه جنس دیگس نمی دونم می دونم
بعد ظهری پاشدم گفتم خدایا با این دل نا آروم و سینه تنگ جا برم
که دیدم کنار ضریح مولام صاحب الزمان ایستادم و بی اختیار دارم زار می زنم
با اون حال اوضاع اشفته و دل پریشون گفتم اقا شام خراباتم امروز اگه بگی دیگه نمی یام اما حالا که اومدم
بزار حرفهام رو بگم و برم .
اقا جون تو بگو امروز تو این خراب اباد دلم چه خبره ؟
این سوز از کجا میاد ؟
اقا جان خار تا کی ؟لاله ای در باغ امیدم نشان
زخم تا کی ؟ مرهمی بر جان دردآگین من
ای بدیدار تو روشن چشم عالم بین من
آخرت رحمی نیاید بر دل مسکین من ؟
سوز ناک افتاده چون پروانه ام در پای تو
خود نمی سوزد دلت چون شمع بر بالین من ؟
گر بهار و لاله و نسرین نروید گو مروی
پرده بردار ای بهار و لاله و نسرین من
خدایا ادمی که دلش میگیره ، محتاج یه ذره امیده خدایا اومدم به درگاهت به فریادم رس.
((هنگامیکه از خداوند فریادرس میخواستید پس او خواسته شما را استجابت کرد و گفت : شما را مدد می فرستم به هزار تن از فرشتگان در حالیکه ردیف هم هستند.))
در باب استغاثه به درگاه خداوند سبحان در تفاسیرعارفانه ی خواجه عبدالله انصاری داریم
که استغاثه سه درجه دارد:
یکی از حق به خلق، که نشانه بیگانگی و نومیدی از قبول دعاست.
یکی از خلق به حق، که راه مسلمانیست و شرط بندگی ست.
وسومی استغاثت از حق به حق است که وسیله و اسباب دوستی ست.
او که از حق به خلق نالد، دردش همواره زیاد شود
او که از خلق به حق نالد، درمان یابد و خرسند شود
و او که از حق به حق نالد، حق بیند و حق شنود و عزیز گردد .
خدایا اگر من تو را طلب کنم ، مرا وا می گذاری ! و اگر تو را ترک کنم مرا می طلبی !
پس نه با تو قرار است و نه از تو فرار !
پس من اکنون استغاثه کننده از تو بسوی توام و با سوز جان به درگاهت امده ام و با ناله حزین خوانمت که:
خدایا اگر تو را بخوانم برانی !!! و اگر بروم بخوانی!!! پس من چکنم بدین حیرانی و سرگردانی ؟
نه با تو مرا آرام ، نه بی تو کارم بسامان، نه جای بریدن، نه امید رسیدن !!!
فریاد از تو که این جانها همه شیدای تو، و این دلها همه حیران توست!!!
هم تو مگر سامان کنی راهم به خود آسان کنی
زان مرهم و احسان تو درد مرا درمان کنی