خداي هميشه ماندگار من !
ميدانم باورم ميکني
آن زمان که قطره هاي اشک مرا در خلوت تنهاييم با خويش ديدي
و دعايم را ، براي عروجش به خوشبختي ميشنيدي
و باور ميکردي در قلب من نيرنگ جايي نداشت
همدم سکوت هاي ممتد من !
باورم کن
آن لحظه ها را که در تمام لحظاتم جاري گشته ست
و جز بغض ناباوري در گلويم نيست
آشناي خلوت ذهن آشفته چون طوفانم
و ميدانم باور کرده اي زبان حافظ را که سر داد ...
° ميخواستم که ميرمش اندر قدم چو شمع °
° او خود گذر به ما چون نسيــم سحر نکرد °