سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تو زندگی هر کسی یه قافله هایی هست و یه قافله سالاری و یه راهی و یه مبدایی و یه مقصدی
بعضی ها از قافله جا می مونن، بعضی ها هم کاری میکنند که جا بمونند!!! بعضی ها رو اصلا نمی برند!!
بعضی ها رو هم میبرند اما بین راه پیاده میکنند.
بعضی وقتا بدون اینکه تصمیم بگیری با یکی از همین قافله ها راهی میشی و بدون اینکه بخوای پیادت میکنند.مهم نیست کجای جاده باشی،پیادت میکنند چون میخوان دستت رو بگیرند. (که میشه همون بسط )
البته این رو مردم شکست میبینند چون به ظاهرطرد شدنه اما در دل همین طرد شدن یه بسط شدنه.
بعضی وقتا هم تصمیم با خودته، که بری!! یا بمونی!! همه میگن برو اما تودلت میخواد پیاده شی که بگی دستت رو بگیرند.(چون دیگه تحمل این قبض سنگین رو نداری)
اگه شرایط طوری بشه که از قافله پیادت کنند،همه بهت میگن ناراحت نشو قسمت این بوده!!!!
اما وای به روزی که بخوای خودت پیاده شی!! سیل سرزنشها و گوشه کنایه های اطرافیان خراب میشه رو سرت.
اما بی خیال!!
           درطریقت رنجش خاطر نباشد،می بیار
شاید اونوقت که اصحاب کهف می خواستن از دست مردم زمانه ی خودشون به کوهها پناه ببرند خیلی ها بهشون خندیدند،اما اونا از قافله ای که راهی شده بود پیاده شدند و تصمیم گرفتند بمونند که بگند:(رَبَّنا ءَاتِنا مِنْ لَّدُنکَ رَحمَةً وَهَیِیّ لَنا مِن ‍أمرِنا رَشَدًا) پس این شد که سگ اونا هم صاحب مقام شد.
شاید اگر حضرت یوسف (ع) ( قالَ رَبِّ السِّجْنُ اَحَبُ إلَیَ مِمِّا یَدْعُونَنی إلَیهِ)رو نمی گفت،هیچ وقت عزیز مصر نمیشد.چون میدونست که:
( وَمَا أبَریُ نَفسی، إنَّ النّفسَ لَأمَارَةُ بَالسّوء....) ونفس خویش را از عیب و تقصیر مبرا نمی دانم زیرا نفس اماره بسیار وادار کننده به بدی است
تا حالا شده از ترس اینکه تقوی رو از دست ندی کاری کنی که از قافله ای جابمونی؟؟
اصلا میدونی  با کدوم قافله، کجا  داری میری؟
کسی گفت: تو از جوونی لذت نمیبری،چون.................!!!!
گفتم: من مدتهاست از قافله ی جوونی که تو میشناسیش پیاده شدم چون بهم گفتند اگه می خوای دستت رو بگیریم باید با (خضر) همراه بشی و حرف نزنی.(تسلیم محض)
ما هم گفتیم چشم!!
ایکه بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی             لطف کردی سایه بر آفتاب انداختی
تاچه خواهدکرد با ما آب و رنگ عارضت        حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
هرکسی با شمع رخسارت بوجهی عشق باخت    زان میان پروانه رادراضطراب انداختی
پرده از رخ برفکندی یک نظر در جلوه گاه         وز حیا حور و پری را در حجاب انداختی
از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست         حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی
بزم شبانه دوباره زیارت همیشه آشنای آل یاسین رو زمزمه میکنه،تاروزی که به قافله آقا برسه،انشاالله!


نوشته شده در  شنبه 86/4/16ساعت  7:0 عصر  توسط لیلا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یک رمضان و یک امام حسن!
آهنگ دلنواز!
[عناوین آرشیوشده]