• وبلاگ : بزم شبانه
  • يادداشت : خدايا هر چه بي طلب به ما دادي به سزاواري ما تباه مکن
  • نظرات : 9 خصوصي ، 31 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    هوالحي

    کشاورزي چيني اسب پيري داشت که از آن در کشت و کار مزرعه استفاده ميکرد.يک روز اسب کشاورز به سمت تپه ها فرار کرد.همسايه ها در خانه ي او جمع شدند و به خاطر بد شانسي اش به همدردي با او پرداختند. کشاورز به آنها گفت:شايد اين بد شانسي بوده و شايد هم خوش شانسي فقط خدا ميداند
    يک هفته بعد؛ اسب کشاورز با يک گله اسب وحشي از آن سوي تپه ها بازگشت. اين بار مردم دهکده به او بابت خوش شانسي اش تبريک گفتند. کشاورز گفت: شايد اين خوش شانسي بوده و شايد بد شانسي فقط خدا ميداند
    فرداي آن روز وقتي پسر کشاورز در حال رام کردن اسب هاي وحشي بود؛ از پشت يکي از اسب ها به زمين افتاد و پايش شکست. اين بار وقتي همسايه ها براي عيادت پسر کشاورز آمدند؛به او گفتند :چه آدم بد شانسي هستي کشاورز باز هم جواب داد : شايد اين بد شانسي بوده و شايد هم خوش شانسي؛ فقط خدا مي داند.
    چند روز بعد سربازان ارتش به دهکده آمدند و همه جوانان را براي خدمت در جنگ با خود بردند؛به جز پسر کشاورز که پايش شکسته بود. اين بار مردم با خود گفتند: کشاورز راست مي گفت؛ ما هم نمي دانيم شايد اين خوش شانسي بوده و شايد بد شانسي فقط خدا ميداند؛ آري تنها خداست که ميداند