سلام خواهر گرامي
چه تصادف جالبي ... من هم در سالهاي دور دو بار مردم! (واقعا مردم) .... اما باز هم گاهي يادم مي رود ....
ان شا الله كه خودش مدد فرمايد ...
جاري باشيد.ياحق
سلام خانم ليلا ي گرامي
متنت رو كامل خوندم
مناجات گونه جالبي است من كه
استفاده كردم
چون حرف دل است به دل مي نشيند
محبت مثل سکه مي مونه که اگه بيفته تو قلک قلب نميشه درش آورد اگرم بخواهي درش بياري بايد اونو بشکني
نميدانست از تاريکي ميترسم.هميشه سياه ميپوشيد داشتم به تاريکي عادت ميکردم که سپيد پوشيدو رفت
از خدا خواستم عادتهاي زشت مرا ترك بدهد.خدا فرمود:خودت بايد آنرا رها كني.از او درخواست كردم فرزند معلولم را شفا دهد.فرمود:لازم نيست،روحش سالم است،جسمش هم كه موقت است.از او خواستم لااقل به من صبر عطا كند.فرمود:صبر،حاصل سختي و رنج است.عطا كردني نيست،آموختني است.گفتم:مرا خوشبخت كن.فرمود:نعمت از من خوشتبخت شدن از تو.از او خواستم مرا گرفتار دردوعذاب نكند.فرمود:رنج از دلبستگيهاي دنيا جداوبه من نزديكترت ميكند.از او خواستم روحم را رشد دهد.فرمود:نه،تو خودت بايد رشد كني.من فقط شاخ و برگ اضافي را هرس ميكنم تا بارور شوي.از خدا خواستم كاري كند كه از زندگي لذت ببرم.فرمود:براي اين كار من به تو زندگي دادهام.از خدا خواستم كمكم كندهمان قدر كه او مرا دوست دارد ، كاري كند كه من هم ديگران را دوست بدارم.خدا فرمود:آها،بالاخره اصل مطلب دستگيرت شد.
من آرزوهاي انباشته ام را
درکوچه پس کوچه هاي ديروز جا گذاشته ام
وخيره به مسير فردايي مي نگرم که پر است از ترديد
بگو گام بر داشتن در کدامين راه ........
مرا به خوشبختي مي رساند؟
سلام ليلا خانم
حال خوشي داشته ايد
كه بايد قدرش را بدانيد
خواهر خوبم ليلي سلام
مي بينم كه دوباره به اميد خدا دست به قلم شدي و حرفاي دل خيلي ها رو مي نويسي خيلي خوشحالم منم اگه خدا بخواد دوباره شروع كردم به نوشتن از خدا بخواه كمكم كنه بتونم دوباره بنويسم تا هواي ابري دلم يه كم آفتابي بشه بازم ميام . آبجي چرا ديگه برام طومار نمي نويسي؟