سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اگرمیخواین نفس گرم برادرعزیزمون آقای اکبری روگوش کنید، نوای  امشب بزم شبانه  رو گوش بدین. (مگه هر کی که بد شد دل نداره)
به دل خودم که خیلی میشینه.
جاتون خالی جمعه  بعد ظهر خدا قسمت کرد با اهل مسجد محل ، یه سفر زیارتی درون شهری داشتیم
حرم نورانی  امام زاده محمد بن زید (ع)
اگه بخوام کاملتر بگم امامزاده محمد بن زید بن علی بن حسین(ع).زید همون پسر امام سجاد(ع) هستند که میگند بعد ایشون باید امام  مسلمین میشد.
حرکتمون با چند صلوات شروع شد حالا که رسیدیم هر کی پیاده میشد میگفت: انشاالله کربلا!  انشالله کربلا!
زیارت اولاد امام اومدیم بازم میگیم کربلا! اصلا من با این موضوع مشکل دارم دست خودم هم نیست
چرا هر کجا میریم نرسیده میگیم انشاالله کربلا!
تو کارهای خودمون هم که بخوای خوب ریز بشیم میبینم اگه بخوایم رییس یه جایی رو ببینیم پله پله مارو میبرند اول دفتر دار بعد  نماینده بعد وزیر ووووووو بعد رییس تازه رییس رو هم در بعضی مواقع فقط از طریق نماینده خصوصیش میتونیم باهاشون حرف بزنیم. اما تو مسایل معنوی  اول میخوایم رییس رو ببینیم .
آخه  زیارت  امام حسین (ع) در کربلا رو میگند زیارت خداوند در عرش ، خیلی حرفه!!! نه؟؟
حالا اینجا بپذیرند، ما بامعرفت زیارت رو انجام بدیم شاید نگفته خودشون دادند.
یه لحظه با خودم گفتم کربلای من کی هست؟
چرا من به زبونم نمیاد بگم
انشاالله کربلا!
مگه ما تو زیارت عاشورا نمیگیم السلام علی اولاد الحسین خب این امام زاده هم یکی از اولادان امام حسین هست، پس این چیه که باز هم این جمله تکرار میشه ؟ انشاالله کربلا!
میدونید به چی فکر میکردم یادم اومد سال گذشته فکر کنم همین موقع ها بود با همین گروه مشرف شدیم اینجا!
یادم اومدعهدهای کنار ضریح رو که با آقا بستم و ..........الان !!
حالا فهمیدم چرا نمی تونم مثل بقیه بگم
انشاالله کربلا!
  منی که زیارت اولاد امام حسین (ع) روم تاثیر مثبت نداشته چطوری میتونم زیارت خودشون رو طلب کنم ؟
گفتم آقا روم سیاه من همون دروغگوی پارسالی ام، دروغگویی که به خودش هم دروغ بگه مثل دزدی میمونه که از خودش بدزده، اومدم اما نمی گم چی بده یا انشالله کجا! اومدم سنگهای پارسالی رو که باهم واکندیم بگردم شاید پیداشون کنم آخه آقا الان میفهمم ظرفی که شما با محبت پرش کردی ناغافل دم در، یا نمی دونم بین راه، از دستم افتاد و شکست . من بی عرضه حتی سعی نکردم جمعش کنم. 
 یکی از این خانم های که باهامون بود شصت سال رو داشت چقدر قشنگ دودستی ضریح رو گرفته بود التماس میکرد و با اون لهجه محلی خودمون میگفت:( بخدا مِرَم هَمونْ جو مونُم دیگه هم نَمی یام) می گفت کی منو ببره کی بیاره میرم همون جا.........نمی دونید، قشنگ میتونستی سوز درونش رو حس کنی که چیزی رو که داره طلب میکنه ازته دل میگه
تا الان پیش اومده با صدای بلند  چیزی رو از خدای خودت طلب کنی ؟ خب این  یک درخواست بزرگ هست دیگه نه؟ میدونید که  کربلای واقعی  رو به هر کسی نمیدن
راستش حسودیم شد، آدم چقدر باید از خودش مطمئن باشه که اینجوری حاجتش رو بلند بلند بخواد.
 اما من چی؟ مجبور بودم آروم ترین و زیر ترین  گام صدام رو پیدا کنم و فقط بگم که چی کردم ، نه اینکه چی میخوام.
نماز رو که خوندیم  حاج آقا شرف الدین چندتا حدیث گفت یکیش که خیلی به دلم نشست این بود: خداوند جوان  تایب را دوست دارد.(نشنیدم از کدوم یک از معصومین بود) اینجا هم حرم اولاد امام حسین هست دعا مستجاب میشه، جوونها نماز و توبه کلید مشکلهاتونه. یعنی توبه کنیم ، توبه هم یعنی به اون گناه برنگردیم دیگه .
یادم میاد در سوره( ص/41 ) شکوه ی حضرت ایوب به خداوند:(یاد کن بنده ما ایوب را........عرض کرد شیطان مرا رنج و عذاب رسانید) و دردو  ایه بعد خداوند میفرمایند: (......نعم العبد انه اواب)( او خوب بنده ای است او بسیار رجوع  کننده است )و بعد خدا درهای رحمتش رو به روش باز میکنه و بقیه ایه که فکر میکنم خوندن این چند ایه خیلی امید به ادم میده. امید به بازگشت
میگم ماها چطوری توبه میکنیم؟ یا اینجوری بگم تا چند ساعت بعد توبه میتونیم رو حرفمون ثابت قدم بمونیم؟
اصلا ما اون جوان تایبی که خدا دوسش داره،شدیم ؟ تا بعد استغفار درهای رحمت رحیمیه اش رو به رومون باز کنه؟؟؟؟
حالا هی بگیم انشاالله کربلا!


نوشته شده در  یکشنبه 86/2/2ساعت  4:4 عصر  توسط لیلا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یک رمضان و یک امام حسن!
آهنگ دلنواز!
[عناوین آرشیوشده]