سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میلاد با سعادت نبی مکرم اسلام،حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)

و سلاله پاکش،امام جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام)را به تمامی مسلمین جهان تبریک می‌گویم.

شاید بگین چرا اسم مطلب رو کرم اباالفضل گذاشتم .هر چی فکر کردم تو این شب بزرگ و عزیز چی بنویسم که

 در شان و مقام رسول الله (ص) و امام صادق (ع)  باشه چیزی به ذهنم نرسید.

 واس خاطر همین متوسل شدم به خاطرات گذشته اگر حوصله داری بخونی  بسم الله ..

روز ولادت حضرت عباس بود، ( 4شعبان 1381 ).تلویزیون روروشن کردم بین الحرمین رو نشون میداد

کانال دیگه مشهد الرضا ، کانال دیگه حرم بی بی حضرت معصومه،یهو دلم گرفت ، گفتم خدایا هر کسی یه جایی داره

ما هم به همین ضریح کوچولو که تو شهرمونه دل خوشیم . به مامانم گفتم :میای بریم کربلا؟

گفت بریم ، درسته اینجا کربلای ماست (اگر دوست داشتین در موردش چیزی بدونید دربخش آرشیو وبلاگ 

مطلب کربلایی دیگر روبخونید).

خیلی شلوغ بود، یکی شیرینی می داد، یکی با صدای بلند زیارت میخوند، ملا کاظم خادم اونجا هم قصیده مشکل گشا رو میخوند

با اون نفس گرم و همیشگی .

گفتم آقا اومدم اینجا گریه کنم دلخور نشی ها دست خودم نیست .روبروی ضریح نشستم گفتم امروز میخوام اینجا نماز بخونم

 هر کی هم دید ببینه (چون مقید هستم موقعی که نماز میخونم کسی من رو نبینه).نماز زیارت رو که سلام دادم

دیگه خودم نبودم اشکام ، قفل دلم رو باز کرد؛ روز ولادت و اینقدر گریه!!!! این همه دلتنگی و اشک برا چی بود؟؟

نکنه حضرت زهرا ناراحت بشه ؟؟ خودم رو کمی جمع و جور کردم  از زیر چادرم میدیم که مردم دور ضریح طواف میخورند

 یه لحظه طواف خانه خدا جلو چشمم مجسم شد و  این دعا اومد روزبونم، گفتم:آقا میشه یه روز من هم کعبه رو ببینم

 و دورش طواف بخورم اما اشک امونم نداد که بقیه حرفم رو بگم .

خلاصه اون روز یه حالی داشتم که اگر بخوام تعریفش کنم به جرات عاجزم یه حال عجیب که فقط حضرت عباس درکش کرد.

یادم نیست چند روز گذشت تلفنمون زنگ خورد.لیلا سلام دوست داری بری مکه ؟سلام ، چرا که نه ؟

پس خبرت میکنم گوش به زنگ باش

درسته خاله ام نوبت سفر مکه اش رو به خاطر امتحانات بچه هاش به من داد. (ای بنازم به کرمت اباالفضل)

تمام کارهای سفرم خود به خود درست شد.تازه فهمیدم تو کاروان من دوتا از دایی هام با خانم هاشون هم هستند.

(بازم بنازم به کرمت ابالفضل).

هم اتاقیم هم یه دانشجوی رشته کامپیوتر بود( مریم) که اونم از همون روز اول تو مصلای کربلایی های اهواز باهاش آشنا شدم .

یه دل باصفا داشت که هنوزلنگه اش رو پیدا نکردم. (بازهم بنازم به کرمت اباالفضل)

روز( 23 ربیع الثانی سال 1382) تو یکی از روزهای گرم تیر ماه، عازم مدینه منوره شدیم.

اما من هنوز مست و مدهوش اون روز بودم . مهر حضرت عباس با من مسکین چها کرد وتا کجا کشوند.

لیلا کجا و مدینه کجا ، ای بقربان اون همه لطف و کرمت که اگه بخوای بدی خوبش رو میدی 

تمام مسیر جده تا مدینه رو پلک نزدم تو فکر هیچ چیز نبودم تمام وجودم رو ترس گرفته بود بدون اختیار سوره توحید رو میخوندم

و اشک میریختم اما این بار اشکم پر ترس بود .با صدای مدیر کاروان که گفت اینجا حرم پیغمبر اسلام

محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم است بر جمال پاکش صلوات همه همسفریهام بیدار شدند.

(اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) چه نوری ! چه عظمتی ! و چه هیبتی !

نماز صبح رو تو هتل خونیدم و راهی حرم شدیم.خای همتون خالی السلام علیک یا رسول الله

 بعدش رفتیم زیارت ائمه بقیع اونجا فقط یه چیزه که میشه ازش یاد کرد، اشک و دیگر هیچ!!!

  دیوار بقیع و اون آهنهای سبز رنگ و دخیل هایی که باید به یاد دوستان می بستیم یادش بخیر؛

بازم صدای مدیر کاروان بود که همه ما رو متوجه خودش کرد.عزیزان خوب دل بدین ،قشنگ اشک بریزین،

ام البنین مادر حضرت عباس اینجاست شما رو میبینه ،ازش بخواین (اینجا هم نام ابا الفضل)

ایشون گفتند بشینید تا زیارت ائمه بقیع رو بخونیم کتاب دعام رو باز کردم وشروع به خوندن کردیم

بین دعا مداح کاروان کوک نفسش  گرم شد و شروع به خوندن کرد. داشتم با خانم ام البنین درد دل میکردم

و میگفتم که چطوری شد که اینجام دیدم یه پر خاکستری رنگ از پرهای کبوترای بقیع رو کتاب دعام نشست.

گفتم یعنی میشه من هم حاجتم رو بگیرم، یعنی به من هم نگاه می کنی دیدم یه پر دیگه رو کتابم نشت،

 نمی دونی اون روز با دلم چیکار کردند.از بس برام سنگین بود تاب نیاوردم صدام تمام اون منطقه رو گرفته بود.اون دوتا پر کبوتر تودستم و...(ای بنازم به کرمت یا اباالفضل کجا ما روکشوندی و چها با دل ما کردی.

(نمودی بی سر و سامانم ای عشق     نمودی پر گهر دامانم ای عشق)

(اون دوتا پر رو هنوز دارم و به رسم امانت نگه شون داشتم تا ببرموش کربلا "انشاالله")

به گرد شمع رخسار تو چون پروانه می گردم                   مکن عیبم به دنبال دل دیوانه می گردم

از آن روزی که دیدم خط و خالت نیک دانستم                    به دامت مبتلا با شوق آب و دانه می گردم

دل از آن تو می باشد، ندادم تا که  پس گیرم                     من بی دل کنون دنبال صاحبخانه می گردم

خاطرات سفر زیاده اگه خواستین تو کامنتها براتون میگم ممنون که تا اینجا دل من رو همراهی کردین

 امیدوارم به زودی کرم ابا الفضل العباس  (ع) شامل حال تک تک شما بشه و راهی سرزمین نور بشید.

 در پست بعدی داستان شفای یکی از دوستانم که ازهمین ضریح کوچولو سلامتیش رو بدست آورد روبراتون مینویسم . انشاالله.یاحق.

اینم حدیثی از امام صادق (ع)  که برای تبرک میزارم.بخونید و ما رو هم دعا کنید.امام صادق علیه السلام  می فرماید 
شمارا سفارش میکنم به دعا کردن زیرا به هیچ چیز به مانند دعا به خدا سفارش نمی شوید

و دعا کردن برای هیچ امر کوچکی را به خاطر کوچک بودنش رها نکنید زیرا حاجتهای کوچک نیز به دست همان کسی است

 که حاجتهای بزرگ به دست اوست .


نوشته شده در  پنج شنبه 86/1/16ساعت  9:43 عصر  توسط لیلا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
یک رمضان و یک امام حسن!
آهنگ دلنواز!
[عناوین آرشیوشده]