بسم رب الحسين
سلام خواهر خوب و مهربانم ليلي
خيلي فكر كردم كه چي بنويسم وقتي خوندم كه از حر نوشتي وقتي خوندم كه ازحسين بن حسن هاشمي نوشتي ديگه طاقت نياوردم كه ننويسم ميدوني آبجي؟ ديدي تا حالا كسي رو كه داره غرق ميشه و يكي خودشو به خطر مي اندازه و اونو نجات ميده ؟ من ناجي غريق هستم بارها و بارها در آغوش كشيدن مرگ رو توسط افرادي كه دارند غرق ميشند به چشمام ديدم و وقتي كه نجاتشون ميدي يه چيزي تو چشماشون ميشه ديد كه هيچ كي اونو حس نمي كنه جز ناجي . حسي كه تا آخر عمر غريق همراهشه و هر گاه آب ميبينه ياد ناجي خودش مي افته. يه جوري حال و روز ما آدما هم مثل اون غريقه با ناجيش. ما آدما غريق بوديم و آقا ابا عبدالله ناجي اونم با به خطر انداختن همه دارو ندارش ناجي كه براي نجات اسلام بايست قرباني ميشد ناجي كه مي بايست علي اكبر علي اصغر قاسم و عبدالله ميداد ناجي كه براي نجات ما عباسشو فدا كرد ناجي كه ميدونست در كنار همه سرها يه سر كوچولو هم بالاي نيزه ميره و با اين همه ............. آبجي منو ببخش به خدا ديگه نمي تونم بنويسم اشك پرده اي بين من و مونيتور قرار داده بذار تو همين حس قشنگ بمونم رو چشمم آبجي خوبم الآن چند وقتيه كه دارم از آقامون ابا عبدالله مينويسم ملتمس دعاي خالصت هستم. يه چيز ديگه تا يادم نرفته برات بگم فكر نكني يادم رفته قول و قرارهامو و براي نمونه برات بگم هفته اي كه گذشت سه شنبه شب تو دماي28 درجه سانتيگراد زير صفر تو فضاي باز حرم مقدس جمكران چه حالي داشتم وقتي نگاه گنبد سبز آقا ميكردم و قطرات اشك كنار صورتم يخ ميزد............