سلام ليلا جون
واقعا همين طوره
در ضمن ممنون كه منو هم خبر كردي
استفاده كردم.
آورده اند كه مردي غلامي داشت خردمند، روزي آن مرد با غلام به باغي مي رفت، در ميان راه خيار بادلنگي پاك كرد، نيمي به غلام داد و نيمي به جهت خود نگاه داشت تا بخورد. غلام به نشاط آنرا خوردن گرفت، چون خواجه بچشيد تلخ بود.
گفت: «اي غلام، خيار بدين تلخي تو را دادم و به نشاط تمام خوردي و به رغبت به كار بردي؟»
گفت :«اي خواجه، از دست توشيرين و چربي بسيار خوردم، شرم داشتم كه بدين قدر تلخي از خود اثر كراهيت ظاهر كنم.»
خواجه گفت: «چون شكر نعمت چنين مي گزاري، تورا بندگي نگذارم.»
و بدين طريق آزاد مردي به سعادت آزادي برسيد.