در خاطرم نشستي و حيران گريستم
هر چند سخت بود برايم نبودنت
اما چقدر ساده و آسان گريستم
چشمم ستاره بارتر از آسمان توست
يعقوب وار اي مه کنعان گريستم
بر انتحار موج ببين سالهاي سال
همراه شاهزاده ي طوفان گريستم
دردي برهنه همچو سر انگشت شاخه ها
بر سينه ام نشست و زمستان گريستم
از ترس اينکه خاطرت آزرده مي شود
چونان که شمع سوخته پنهان گريستم